مجذوب مغناطیس آقا مهدی
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۴۸۱۸۸۰
فردایش آمد اتاق من و عین مالالارث پدری، حاضر شد که با من نصفش کند و آنهم به انتخاب من! یکی از سه تای سهم من، «جامانده» شد؛ خاطرات سردار سیدحجت کبیری به قلم هادی عابدی که سوره مهر آن را به سال۹۶ با حمایت اداره کل ارشاد استان آذربایجانغربی به نهایت کار یعنی چاپ و نشر رساندهاست.سردار سیدحجت کبیری که در افواه رزمندههای خویی معروف است به «آقا میرحجت» مسئول ستاد لشکر عاشورا بود در جنگ، بچه کوچه توتلی (کوچه توتدار.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هادی عابدی، نویسنده کتاب با همراهی راوی، داشتههای تاریخی و شفاهی خودشان را روی هم ریختهاند و حاصلش شده کتابی پر از زیرنویسهای فراوان که ذکرشان برای درک بهتر صحنه، لازم بوده و چنان هنرمندانه و بجا و به قاعده آورده شدهاند که خواننده از خواندنشان دچار ملال نشود. جا به جا به «غلامعلی ولیخانلو» هم اشاره شده که او هم از شخصیتهای ستودنی در ذهن و دل من بوده و هست و کاش روزی کسی همت کند به جمعآوری، ثبت و ضبط خاطرات و مخاطرات او.
پرداخت بسیار عالی به جریانهای فکری اوایل انقلاب که ظاهرشان صراط المستقیم و انتها و نیتشان به ضلالت و گمراهی بود، از نقاط برجسته این پاورقیهای خواندنی است.خواندن معرفینامه شخصیتهای موثر در شکلگیری لشکر عاشورا و سپاه در منطقه آذربایجان در پاورقی، لذت مضاعفی افزود.راوی که امروز بعد از سالها مجاهدت در جنگ و بعد از جنگ، از عرصه فعالیت و مسئولیت رسمی کنار رفته و جهاد را در شعبهای دیگر پی میگیرد، صراحت و صداقت را با هم در روایتش آورده و این باعث خواندنیتر شدن و باورپذیری بیشتر نقلی است که میکند.
برای من جامانده حاوی نکات تازه و ناشنیدهای از مرد محبوب زندگیام «آقا مهدی باکری» بود که البته کسی غیر از آقا میرحجت، رئیس ستاد لشکر و یار غار فرمانده، نمیتوانست پرده از آن اسرار بردارد. مثلا شنیدهبودم اختلافات و اخلالهایی را که دوستان! در ارومیه و تبریز در کار آقا مهدی ایجاد میکردهاند، اما نشنیدهبودم کار آنقدر بالا گرفته که به انشای حکم فرمانده جدید برای لشکر عاشورا ــ آنهم قبل از شهادت آقا مهدی ــ رسیدهباشد. آنهم نه یک حکم و نه برای یک نفر که چهار حکم برای چهار فرد مختلف و چه جالب که هر چهار نفر با حکمی در دست آمدند لشکر را تحویل بگیرند و مجذوب مغناطیس اخلاص و صفا و مردانگی آقا مهدی، ایستادند کنار او و تا ابد! بیخیال حکمی که در جیب دارند، شدند نیروی آقا مهدی و جنگیدند؛ هم با نفس خویش و هم با دشمن روبهرو! یعنی که مهدی بلد بود ناخودآگاه، مغناطیس اطرافش را هم در جبهه جهاد اکبر که مبارزه با هوای نفس باشد پیروز کند و هم در میدان جهاد اصغر که آوردگاه نبرد با صدامیان باشد!
راجع به ادعاهای ملاقات با حضرت ولیعصر و حواشی آن در خلال ایام عملیات شنیدهبودم و آقا میرحجت در جامانده آن را به طور کامل شرح داده و شنیدههایم متقن شدند.راجع به علت احداث سنگر پایینتر از سطح زمین و ایجاد آسایشگاههای زیرزمینی در پادگان لشکر هم چیزهایی شنیدهبودم که آقا میرحجت تدبیر آقا مهدی را در جامانده شرح کامل داد که علت، گرمسیری خوزستان و کلافگی رزمندگان آذربایجانی از شدت گرما بوده و اینکه دما در زیرسطح معتدلتر است و به تعبیری ایده پادگان زیرزمینی را آقا مهدی داد. که خدایش او را در بهشت همنشین مولایش سیدالشهدا بدارد. از مهدی فیضی، داماد آقا میرحجت و دوست قدیمیام هم باید تشکر کنم که به گواه مقدمه کتاب، اگر پیگیریهایش نبود، شاید امروز «جامانده» در قفسه کتابخانهها نمینشست.پیوستهای آخر کتاب به عنوان اسنادی دست اول، دستمایه پژوهشگران از تاریخ لشکر عاشورا خواهدبود. من جای راوی بودم، عکس جلد کتاب را آن تصویر دو نفرهای که با آقا مهدی داشت و در اسناد انتهای کتاب آمده، انتخاب میکردم.جامانده؛ کتاب خاطرات آقا میرحجت با شهادت فرمانده تمام میشود. انگار که بعد از آقا مهدی، دنیا ارزش دیدن نداشتهباشد، از مرور روزهای بعدازفرمانده میگذرد. وهی به خودش نهیب میزند وجمله فرمانده در گوشش زنگ میخورد که «شماها خیلی شُلید. برای همینه که همیشه عقبید! تو حتی برای شهادت هم عقب میافتی. مگه آدم برای بهشت رفتن هم عقب میمونه؟»
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: ارث پدری کتاب خاطرات
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۸۱۸۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایت حیرت انگیز یک نویسنده از خاطرهبازی دو فرمانده ایرانی و عراقی سالها پس از جنگ تحمیلی
احمد دهقان (نویسنده) روایتی قابل توجه از دیدار سردار فتحالله جعفری فرمانده زرهی ایران در دفاع مقدس و فرمانده لشکر یکم عراق در عملیات فتح المبین گفت.
گفتوگوی رادیو مضمون با احمد دهقان را بخوانید:
- فرمانده عراقی کاملاً با دیسیپلین نشست و شروع به حرف زدن کرد و گفت: «من در عملیات فتحالمبین میدانستم ایران میخواهد حمله کند» و داشت برگبرندههایش را برای فرمانده ایرانی رو میکرد.
- فرمانده عراقی ادامه داد: «آن شبی که میخواستید حمله کنید، سکوت بود و من به معاون عملیات خودم گفتم سکوت ایرانیها خیلی خطرناک است و اینها امشب حمله میکنند. بعد به نیروهایی که در شوش داشتیم، آماده باش دادیم و گفتم آماده باشید که ایرانیها میخواهند حمله کنند و کشتار راه بیندازید و خلاصه آن کشتههایی که شما دادید بخاطر پیشبینی من بود».
- آقای جعفری هیچ چیزی نمیگفت و این حالت داشت مرا دیوانه میکرد! جنگی سر میز شام بود و این جنگ کاملا به سمت عراقیها تمایل پیدا کرده بود.
- آقای جعفری شامش را قشنگ خورد و بعد گفت: «تو حسن باقری را میشناسی»؟ فرمانده عراقی گفت: «بله؛ در عملیات فکه شهید شد و اگر او بود، احتمالاً جنگ شما متحول میشد».
- آقای جعفری ادامه داد: «حسن باقری دهم اسفند مرا صدا زد و هنگامی که من به قرارگاه رفتم، عکس های تو را به من نشان داد» فرمانده عراقی جا خورده بود!
- آقای جعفری ادامه داد: «حسن باقری به من گفت روی تپه سبز برو (تپه سبز مقابل شوش است) و تمامی آتش منطقه را در دست بگیر؛ طوری که هیچ کس بدون اجازهٔ تو حق تیراندازی نداشته باشد.
- حسن باقری گفت که فرمانده گردان مقابل شوش، دیروز با شلیک خمپاره کشته شده و امروز فرمانده لشکر یکم عراق خواهد آمد تا فرمانده گردان جدید را در خط معرفی کند. این فرمانده لشکر آدم ترسویی است و این باید زنده بماند تا ما عملیات خودمان را انجام بدهیم. این باید سالم برود و سالم برگردد؛ چون که معاون او یک بعثی است و اگر فرمانده فعلی کشته شود، او را فرمانده لشکر میکنند؛ پس این فرمانده لشگر باید زنده بماند.»
- آقای جعفری گفت: «من آمدم روی تپه؛ تو با دو تا ماشین به خط آمدی؛ فرمانده ها را جمع کردی. بعد فرمانده جدید را معرفی کردی و دم غروب با همان ماشینی که آمده بودی، برگشتی من غروب آمدم به حسن باقری گفتم تو سالم آمدی و برگشتی»!
منبع: رادیو مضمون
کانال عصر ایران در تلگرام